-
شروع پیش دبستانی
شنبه 9 تیر 1397 18:52
بعد از کلی رفت و آمد و تحقیق مدرسه مهدا رو برای پیش دبستانی و دبستان انتخاب کردیم و مراحل ثبت نام رو برای پیش ۲ طی کردیم دیگه همه چی اوکی بود که از مدرسه تماس گرفتن که دخترتون بره مدرسه شناختی براش بهتره به خاطر روحیاتش و البته حق داشتن چون تو توی روشنا بزرگ شده بودی و به سیستم شناختی عادت داری که البته چون اونقدر دیر...
-
افتادن دندان شیری
جمعه 8 تیر 1397 15:00
یاسمیین جونن امروز اولین دندانشیریت افتاد وای باورم نمیشه انقد من هول شدم که نگو ولی دیدم تو داری یکم میترسی زود خودمو جمع کردم مبارکت باشه به جمع بزرگترا خوش اومدی باورم نمیشه انقدر زود بزرگ شدی هنوز اون لحظه ای که اولین دندونت خورد به نعلبکی یادمه دندان جلویی پایین سمت راستت افتاد بغلیشم لق شده
-
وبلاگ حسین جون
دوشنبه 8 آبان 1396 14:50
وبلاگ حسین جون داداش مهربون یاسمین http://www.hoseinkuchulu.niniweblog.com
-
دیگه داری بزرگ میشی
سهشنبه 2 آبان 1396 14:41
۴سال و نیمه ت شده روز به روز داری بزرگتر و خانم تر میشی و شیرین تر میشی فهمیده تر میشی و من روز به روز عاشقترت میشم ببخش اگه بعضی روزها انقدر خسته م که مادر خوبی نیستم ولی اینو بدون با تمام وجودم دوستت دارم و بهت افتخار میکنم
-
هنرای مامانی
یکشنبه 28 شهریور 1395 08:04
با نزدیک شدن به اومدن حسین ما هم یکم همر از خودمون در کردیم این تخت کودک کوچولو رو مامان نفس برای حسین درست کردن این اویز های اسم رو هم من برا روی در اتاق هاتون درست کردم اینم کلاه تابستونی که برای شما بافتم
-
کارهای هنری و بامزه و کمک کردن های یاسمین
یکشنبه 28 شهریور 1395 07:31
یاسی جونم کلا خیلی دوست داری که تو کار های خونه کمک مامان کنی و یه وقتا هم از دستت در میره یکم نبدغتو تو کارهای هنری نشون میدی البته کلا خودتو درگیر حل مساله نمیکنی و تا با یه چیزی مشکل داری میبوسی میزاریش کنار اما این وسطا از دستت در میره و یه وقتا یه کارهایی میکنی که مامان تندی ازت عکس میگیره یعنی عشق منی تو با این...
-
دوستای یاسمین
یکشنبه 28 شهریور 1395 06:55
طبق گفته روانشناسا و مربی های روشنا بچه ها تو این سن دنبال دوست شدن نمیرن و اگرم با کسی بازی میکنن دوستشون پایدار نیست و بعد از خداحافظی یادشون میره اما شما دو تا دوست خیلی صمیمی داری که اصلا هم یادت نمیره و به هرکسی میرسی میگی اینا دوست منن و از بودن باهاشون لذت میبری یکیشون طه س که پایه شیطونیاته توی روشنا و از یک...
-
روشنا
سهشنبه 22 تیر 1395 00:15
بالاخره بعد از منتفی شدن مهدکودک و رفتنمون به روشنا امروز کلاساتون شروع شد. خیلی جالبه که بگم از شبش با ذوق و زود خوابیدی صبح هم راحت تر از قبل از خواب بیدار شدی و رفتیم روشنا اونجا هم زود دویدی توی کلاس و تا دو ساعت اصلا بیرون نیومدی یه بارم که اومدی پیش من در حد دو ثانیه فقط پریدی بالا و رفتی و دیگه سراغی از من...
-
شیرین زبونی های یاسمین جونم
یکشنبه 13 تیر 1395 00:55
دختر گلم با بزرگ تر شدن شما و عقل رس تر شدنت زبانت خیی شیرین شده و هر روز اتفاقات جالبی میفته که تا اونجایی که بتونم مختصر و مفید مینویسم تا همون طور که الان لبخند شادی رو به لب های ما میاره بعدا هم که شما میخونی از بلبل زبونی هات شاد بشی. # در تمام اوقات جمله بیا بریم بازی کنیم از زبونت نمیفته یه شب ماه رمضون سال 95...
-
مهد کودک رفتنت مبارک مامانی
یکشنبه 30 خرداد 1395 12:27
یاسمین جونم شما دیگه سه ساله شدی ومیتونی بری مهدکودک من دلم نمیخواست که هر روز بفرستمت و خسته بشی ولی خیلی دوست داشتم بری و با همسالات بازی کنی چون الان خیلی بچه دور و برمون نداریم و همه هم بازی هات بزرگن و این برای روابط اجتماعیه شما اصلا خوب نیست البته شرایز پزشکی من و بارداریمو مجبور به استراحت شدن من هم بی تاثیر...
-
هفته بیستم لگد زدن سونو انومالی
شنبه 25 اردیبهشت 1395 13:18
این مدت انقدر مشغول مسایل دیگه و بچه داری و تولد و مسافرت و اسباب کشی و مریض داری و ... بودم که فرصت نکردم خیلی به شما و مراحل رشدت توجه کنم ببخشید ولی خدا رو شکر شما صحیح و سالم در حال بزرگ شدنی این موضوع رو شکمم به خوبی نشون میشده
-
تولدت مباررررک
جمعه 24 اردیبهشت 1395 13:50
بعدشم با بچه ها رفتین تو اتاق و اسباب بازی ها رو باز کردین و مشغول بازی شدین بعد از شام هم با بچه ها و مامانا گل یا پوچ و یه مرغ دارم بازی کردیم آخر سر هم به همه بچه ها عروسک های نمدی جیمز و صوفیا رو که با کمک مامان نفس درست کرده بودیم دادیم سالاد و الویه و ماست شام رو هم با کمک خاله شبیه صوفیا تزیین کردیم البته یکم...
-
تولدت مباررررک عشقم
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 13:01
عزیز دلم باورم نمیشه از اولین روزی که اومدی تو بغلم سه سال گذشته بهترین روز زندگیم بود با همه سختی هاش شاد و خوشحال بودم ولی خیلی زود گذشت این سه سال چون روز تولدت مسافرت بودیم مهمونی تولدت رو با دوهفته تاخیر روز مبعث پیامبر گرفتیم ولی چون گفته بودی حتما امیرحسین و بهار باشن منم با مهمونی دوره یکیش کردم و امسال کلی...
-
دوباره پوشک
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 12:33
طی تلاشهای نافرجام من در جداسازی شما از پوشک دیگه عزمم و جزم کردم بعد از تعطیلات عید از پوشک خداحافظی کنیم چون هم دیگه خیلی بزرگ شدی و عقلت کامل میرسه هم کامل با هم تمرین کرده بودیم و بلد بودی و هم برای مهد کودک یا کلاسی رفتن باید بدون پوشک میشدی بعد از تعطیلات نوروزی صبح چهاردهم طی یک مراسم با شکوه با پوشک ها...
-
سفر مالزی سنگاپور
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 12:45
چون که تو عید نتونسته بودیم جایی بریم و خیلی حوصله مون سر رفته بود بابا جور کرد تا یه مسافرت بریم رفتیم مالزی و سنگاپور و با اینکه اونجا برنامه سفرمون خیلی فشرده بود ولی خیلی خوش گذشت بهمون شما به کوالالامپور میگفتی کولالالامپور ! اونجا انقدر که چینی ها با موهای لختشون میخواستن از شما که موهات فرفریه عکس بگیرن شما...
-
پایش سه سالگی
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 12:51
بعد از اون مریضی هات و کم شدن وزنت هر چی وزنت میکردم نا امید میشدم برا همین چیزی ننوشتم قدتم که تغییری نمیکرد ولی دیگه گفتم سه سالگی تو پایشت رو بنویسم وزن ۱۱.۵ کیلو قد ۸۹ سانت
-
گل پسر
چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395 13:14
از وقتی یادم میاد دلم میخواست اسم پسرم رو بذارم حسین و خب شانسی که اوردم بعد از ازدواج با بابا امیر متوجه شدم که بابا هم دقیقا همین نظر رو داره پس از وقتی فهمیدیم شما اقا پسری به نام نامیه حسین آقا متخلص شدی خوش اومدی به خانواده ما الان ۱۶ هفته ته عزیزم
-
داری داداش دار میشی
چهارشنبه 25 فروردین 1395 12:54
ازونجایی که میخوایم بریم سفر و برامون مهم بود بدونیم نی نی گولوی جدید جنسیتش چیه تا بتونیم براش چیز میز بگیریم رفتم و ازمایش تعیین جنسیت دادم و مشخص شد که داری داداش دار میشی
-
تب لعنتی
جمعه 13 فروردین 1395 12:32
از تقریبا ده روز به عید شما مریض شدی مثه یه سرماخوردگی عادی بود و خیلی علایم نداشت فقط گردنت گرفته بود و ابریزش بینی داشتی دکترم بردیم گفت چیزی نیست و هیچی دارو نداد بعد از دو روز تب هم اضافه شد دوباره دکتر زنگ زدم گفت چیزی نیست ولی تبت بالا بود و اصلا قطع نمیشد و بیحال بودی دوباره بردیم یه دکتر دیگه اونم گفت چیزی...
-
هفته ای که بابا نبود
شنبه 22 اسفند 1394 12:37
این هفته که بابا نبود کلی با هم وقت گذروندیم دو روزش که روشنا بودیم یه روز رفتیم جشن نوروز فاطمی و کاردستی و قصه و بازی داشتیم یه روزم رفتیم کارگاه شیرینی پزی برای نوروز و کلی شیرینی های خوشمزه و خوشگل پختیم عکسش تو فایل عکسا هست
-
سلام سلام سلام
سهشنبه 18 اسفند 1394 12:31
خیلی وقته فرصت نکردم وبلاگتو به روز کنم گل دخترم ماشالا انقدر تو روز درگیر شما و کارهای دیگه میشم که نمیرسم این چند وقته پاییز و زمستون خیلی مریض شدیم هم من هم شما تقریبا یه هفته درمیون جامون عوض میشد در همین حین اسباب کشی هم داشتیم که خیلی فرسایشی شد چون قرار بود اوایل دی جابجا بشیم اما به خاطر خوش قولی معماران و...
-
پروژه عظیم از پوشک گرفتن!!!
چهارشنبه 23 دی 1394 00:38
بعد از تولد دو سالگیت بود که میخواستم از پوشک بگیرمت اما به توصیه مربی کلاست صبر کردم تا بزرگتر بشی و خودت امادگیشو داشته باشی شهریور ماه بود از بس همه میگفتن تا هوا گرمه باید بچه رو از پوشک گرفت دوباره تصمیم به گرفتن پوشک کردم اما چون خیلی رفتیم مسافرت تصمیمم عملی نشد مهر ماه هم مهمونی پاگشای خاله بود و با خودم گفتم...
-
پایش دو سال و هشت ماهگی
چهارشنبه 2 دی 1394 00:12
وزن 11.200 قد 87 واقعا حرفی برای گفتن نمیمونه
-
پایش دو سال و پنج ماهگی
پنجشنبه 9 مهر 1394 20:35
دیگه میترسم قد و وزنتون بگیرم انگار به جا اینکه بزرگتر بشی آب میری ...!!! وزن 10.800 تا 11 قد 86 کمتر از دوماه قبله!
-
بالاخره شد بیست تا مروارید!
پنجشنبه 19 شهریور 1394 20:30
سلام بعد از دو سال و چهار ماه و هفده روز بالاخره صاحب بیست تا دندون مرواریدی گوگولی شدی یاسمین خانم دیگه تا سه سالگی خبری از دندون نیست!
-
رویش نوزدهمین مرواریدت مبارک
سهشنبه 27 مرداد 1394 14:52
شرمندم دختر گلم انقدر درگیر روزمرگی شدم و مشغله دارم که متوجه نشدم این دندونت کی درومد البته نمیذاری چک بکنم حتی مسواکم خودت میزنیولی دیشب که چک کردم دیدم اسیاب پایینت سمت راست درومده مبارکت باشه دیگه فقط یکی مونده تا اخر سه سالگیت در بیاد.
-
پایش دو سال و سه ماهگی
یکشنبه 11 مرداد 1394 14:37
این ماه که رفتیم دکتر تا پرونده و سطح رشد قبلت رو دید اول کلی اسمون ریسمون بافت که من منتظر رشد زیادی ازت نباشم بعد گفت با اون شیر ریسورس جونیور و شربت اشتهایی که داده نهایت نیم کیلو اضافه کرده باشه وقتی وزنت کردیم در کمال ناباوری 700 گرم اضافه کرده بودی خود دکترت کف کرده بود و من از خوشحالی بال بال می زدم گفت اگه...
-
التماس دعا
سهشنبه 16 تیر 1394 02:35
در این شب های قدر از همه خوانندگان وبلاگ یاسمین کوچولو التماس دعا دارم "یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را". . . . "یک بار به نام من محتاج بینداز" "شاید که همان دانه ی تسبیح دعایت. . . . "یکباره بیفتد ، به دریای اجابت". . . ....
-
هجدهمین مرواریدت مبارک عزیزم
سهشنبه 9 تیر 1394 02:31
امروز دومین اسیاب بالایی چپ نیش زده مبارکت باشه عزیزم ان شا الله باهاش کبابای خوشمزه بخوری
-
پایش دو سال و دو ماهگی
شنبه 6 تیر 1394 17:45
دیگه بردمت دکتر خیلی نگرانتم دخترم وزن:10 قد85.5 خدا رو شکر داری قد میکشی ولی وزنت اضافه نمیشه دکتر یه شیرخشک مکمل غذایی داد و یه شربت اشتها اور تا ببینیم این چجوری افاقه میکنه